نشست تو ماشین، دستاش می لرزید..


بخاری روشن کردم،


گفت: « ابراهیم.. ماشینت بوی دریا میده...»


گفتم: « ماهی خریده بودم..»


گفت: « ماهی مُرده که بوی دریا نمیده..!»


گفتم: « هرچیزی موقع مرگ، بوی اونجایی رو میده که دلتنگشه!!»


گفت: «پس من بمیرم، بوی تورو میدم....»

 

http://photos02.wisgoon.com/media/pin/photos02/images/o/2016/2/26/21/1456510692640846.jpg